به سرعت برق ....

زندگیست دیگر!

همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست،

همه سازهایش کوک نیست!

باید یاد گرفت با هر سازش رقصید،

حتی با ناکوک ترین ناکوکش...

اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن!

حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد...

به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند،

به این سالها که به سرعت برق می گذرند....

تقدیر من

این خونه بی تو واسه من خونه نمی شه

امشب خیالت باز منو دیوونه تر کرد

 

پیچیدن عطر قدیمیت توی خونه

یکدفعه قبل از خواب، باز چشمامو تر کرد

 

این صحنه ها کم کم دارن تکراری می شن

هر کی رو می بینم تو رو یادم می یاره

 

هیچ کس رو جای تو نمی تونم بزارم

عشقی که دستش رو توی دستم بزاره

 

هر جا که باشی تو ، تموم قلبم اونجاست

انگار فکرم رو بهت زنجیر کردن

 

من خیلی وقته چشممو رو جاده دوختم

این انتظار تو چشامو پیر کردن

 

تقدیر شاید یه امیده واسه موندن

شاید بتونه باز تو رو اینجا بیاره

 

خیلی دلم می خواد شبیه روز اول

وقتی که می بینیم همو بارون بباره

 

من پای حرفم موندم و جایی نرفتم

حسی بهم میگه دوباره بر می گردی

 

می بینی مثه شمع دارم آروم می سوزم

پروانه می شی و همش دورم می گردی

تو ...

وقتی که دلتنگی به قلبه من
محکم داره هی مشت میکوبه
تورو یک لحظه دیدن کافیه تا که
بفهمم عشق با چشمات چقد خوبه

درست اون لحظه ای که غرق افسوسم
درست وقتی که تر مشن دوتا چشمام
همون موقع اس که با دلگرمیات میشه
بفهمم واقعا چی از خدا میخوام

همون لحظه که پر میشم به دلشوره
همون وقتا که از تنهایی لبریزم
میای و عطرتو پر میشه تو جونم
و من واسه دوتامون قهوه میریزم

تمومه لحظه های زرد پاییزیم
همون وقتا که دنیام ماتمه محضه
بهار و با خودت میاری تو خونه
مثل تحویل ساله با تو هر لحظه

                                                                     مهسا معصومی