وقتی که گونه های غزل بوی نم گرفت

 جا ماندم از حضور شما و دلم گرفت


گم شد میان ثانیه ها رنگ زندگی


شبنامه ی زمین و زمان رنگ غم گرفت


پاشید خون حادثه بر خاطرات من


شوری که در سکوت نگاه تو دم گرفت


در بزم عاشقانه ی مهتاب و تو دلت


ساده تر از همیشه دلم را قلم گرفت


قانون چشمهای تو این بار هم عزیز


باران و انتظار مرا دست کم گرفت